آنچه در جريان آفرينش بيش از هر چيز خودنمايي ميكند، احساس حضور خداوند در شريان هستي است. اين احساس لطيف، هر وجدان زندهاي را به جنبش واميدارد تا خود و پيرامون خود را بشناسد و به پيدا و ناپيداي خلقت، معرفت حاصل نمايد. هيچ كس، منكر خدا نيست. هركه به گونهاي و به شكلي با معبود خويش، راز و نياز ميكند؛ او را ميستايد؛ بر او نماز ميگزارد؛ به شكرانه الوهيتش، قرباني نثار ميكند و با انديشه جاويدش به اميد روزي نو در ادامه مسير آفرينش، به خوابي ابدي فروميرود تا در نهايتِ تكامل نفس در آرامشي جاويدان، از خواب سحرگاهي برخيزد. دريافت اين معنا، چندان مشكل نيست كه صِرف اعتقاد يا عدم اعتقاد آدميان به چيزي، تأثيري بر بود يا نبودِ حقيقت نخواهد داشت. بيشك هركه خدا را با زبان انكار كند، در دل به او ايمان دارد؛ هرچند خود نداند. اين نيز لطفي است از جانب پروردگار يكتا. او بهراستي شايسته ستودن است.
آنچه كه از غور در شيار ذهن الوهي اديان گونهگون ميتوان دريافت، جز اين واقعيت نيست كه خداوند متعال بهگونهاي وصفناپذير، بر تمام انديشههاي ديني تاريخ جلوه كرده است. دريافت اين معنا جز با فهم گزاره تجربه دين و ادراك اخلاصِ نهفته در تفكر الهي بشر امكانپذير نيست. تعدّد مصاديق الوهيت، جز با توحيد و وحدت وجود خداوندي تفسير نميشود. چنين انديشه نابي با عمق نظر در وجدانيات ديني و عرفانيِ برخاسته از روح حاكم بر جهان تكوين، بهآساني قابل حصول است. این واقعیت نهفته در ضمیر بشر را «دین» نامیدهاند که رشته پيوند ناگسستني آسمان و زمين است. دين، تجلّي باورهاي الهي در نهاد خودآگاه آدمي است.
مسئله «نياز بشر به دين» در ساختار حيات بشر، بيشك انديشهاي فراتر از مجادلات الهياتي و فلسفي است كه هر صاحب انديشهاي را به جنبش فكري واداشته و او را نسبت به آن، باورپذير مينمايد. با اندك تأملّي در چرايي دين، ميتوان دريافت كه صِرف خرد، خود بهتنهايي توانايي اعتقادمندي به حوايج ديني را دارد و استشهادات نقلي، هرچند گره از غوامض سخن ميگشايد و زينتبخش كلام ميگردد، اما بهراستي، چيزي بر ضروريانگاري دين نميافزايد. آنچه در اين باب، محلّ تبيين است، نحوه ورود به بحث ميباشد؛ آنگونه كه فطرت، خود به لزوم حضور دين در نهاد بشر گواهي دهد و حجّت بر خصم تمام شود.
ما در جريانشناسي تأمّلات ديني، معمولاً با واژهپردازيهاي بديعي روبهرو هستيم که هر کدام به فراخور حال خود در روند پردازش واژگان، به نظاره و بررسي زوايايي از مجموعه انديشه ديني ميپردازد. در اين فرآيند، انگاره کارکردشناسی دين با عنايت به جغرافياي وسيعي که در پهنه دين دارد، معناي خود را بازمييابد. در سير چنين مطالعهاي بيش از هر چيز بايد به اين پرسش توجه داشت که مناسبات ميان دين و مظاهر کنشمند بیرونی آن و تأثیری که بر فرد و جامعه، به عنوان نمونههای مورد مطالعه دینپژوهی میگذارد، با چه معیاری، مورد بررسی قرار میگیرد؟ ما در بدو امر، با دو عبارت «دین» و «الهیات» روبهرو میشویم که واژگان کلیدی تحقیقات دینی محسوب میشوند. دین در لغت عربی، به معنای اطاعت و انقیاد است که با نوعی خضوع و تسلیم همراه میباشد. کلمه معادل دین در زبان انگلیسی نیز دقیقاً به همین معناست که مفهوم اصلی آن را میتوان در ریشههای لاتینی آن پی گرفت. واژه «Religion» در انگلیسی، متضمّن نوعی وظیفهشناسی و تسلیم در برابر فرمان خداوند است که باید بدان گردن نهاد.
از سوی دیگر، تمام معارفی که سعی در ارائه شناختی دقیق از دین دارند، در گستره دانش «الهیات» (Theology)، فرصت عرضه مییابند. الهیات را معمولاً «دانش سخن گفتن با خدا» میدانند که بنا بر آنچه در مجموعه باورداشتهای پژوهشگران حوزه دین وجود دارد، از عمومیت مصداقی برخوردار است. دیوید تریسی در مقاله «الهیات تطبیقی»، در «دایرةالمعارف دین» (Encyclopedia of Religion)، ویراسته میرچا الیاده مینویسد: «استعمال واژه «theo logia» در معناي تحتاللفظي آن؛ يعني: «گفتگو يا انديشيدن درباره خدا يا خدايان»، حكايت از آن دارد كه سنتهاي غير توحيديِ همسان (از قبيل برخي سنن هندوئي، كنفوسيوسي، تائويي و اديان ابتدايي) ممكن است بالمعنيالاعم، نظام الهياتي قلمداد شوند. بسياري از سنتهاي ديني، داراي خودآگاهي مطلقاً عقلاني هستند. اصطلاح الهيات كه در اينجا به كار رفته است، لزوماً متضمّن معناي ايمان به «خداوند» نيست و حتي بالضروره، بر باور برخي اديان ابتدايي به «خدايان بزرگ»، اعتقاد يونانيها و روميها به «خدايان متعدّد» و ايمان يهود، مسيحيت و اسلام به «خدايي اصيل و يگانه» نيز دلالت ندارد. هر اصطلاح قابل عرضهاي كه براي تعريف حقيقت غايي، مورد استفاده قرار گرفته است، چهبسا ممكن است صراحتاً تابع تجلّيات عقلاني باشد؛ به عنوان مثال: «Sacred» (مقدس) آنگونه كه در «ديالكتيك مقدس و نامقدس» در اديان بزرگ ابتدايي وجود داشته و ميرچا الياده نيز به تحليل و بررسي آن پرداخته است؛ «Holy» (امر قدسي) كه ناتان سودربلوم و رودلف اوتو، آن را به عنوان اصطلاحي جامع پيشنهاد كردهاند؛ «Eternal» (لايزال) كه توسط آندرس نيگرن تبيين شده است؛ «Emptiness» (خلأ) كه در اغلب سنتهاي بودايي يافت ميشود و «One» (احد) كه در آثار افلوطين آمده است و اصطلاحات ديگري از اين دست. چنين تجلّياتي، آنقدر در سنتهاي ديني، به نحو آشكار به كار رفته است كه حتي ممكن است افرادي از وجود يك نظام الهياتي، به معناي عام آن؛ يعني بيآنكه مفروض دانستن باور توحيدي، ضروري انگاشته شود، سخن بگويند» (Mircea Eliade, 1987, 14: 446-447).
در فرآیند بررسی حضور دین در حیات آدمی و واکاوی نوع نگاه اندیشمندان دینی به دین، نخست باید به تحلیل و ارزیابی تعاریف ارائهشده از سوی آنها پرداخت. این کار، بیشتر از آن جهت، مطلوب است که گونه رویکرد متفکّران حوزه دین را نسبت به دین، در تمامی شاخههای آن، به بهترین وجه نشان میدهد. حال، با توجه به آموزههای منطقی، این مطلب را باید در نظر گرفت که بهترین تعریف، تعریفی است که جامع و مانع باشد. بهرغم این مسئله، حقیقت امر را باید بهگونه دیگری یافت و آن، اینکه معمولاً تعبیر به «جامع و مانع بودن» در تعریف دین، از نوعی تسامح برخوردار است و عملاً نمیتوان مصداقی خارجی را برای آن پیدا کرد. البته این واقعیت را نیز باید پذیرفت که چنين عجزی از تعریف دین، تا حدّي قابل درك است و به صِرف آن نمیتوان دینپژوهان را مؤاخذه کرد.
بنابراین بهطور معمول، فرآیند تعریف دین، همواره با نوعی صعوبت همراه است؛ اما بهراستی، گریزی از آن نیست. من در كتابي كه در سال 1388 تحت عنوان «گفتارهايي در مطالعه دين» نگاشته و منتشر كردم، در يكي از فصول آن كه «معناداري در پژوهشهاي ديني» نام داشت، بهاختصار، به برخي نكات درباره تعريفناپذيري دين اشاره كردهام (رک.به: زحمتکش، 1388: 138-128)؛ اما در نهايت، خود نيز مجبور به ارائه تعريفي از دين شدم. چرایی این امر را باید در ضرورت تعریف دین، جهت پیش بردن پژوهشهای دینی و معنامحوری آن دانست؛ گویی که اساساً بدون تعریف دین، نمیتوان به شاخصههای تحقیقات بنیادی پیرامون دین نزدیک شد. چنین استنباطی از فرآیند مطالعه دین و تأمّل در مفاهیم و موضوعات آن؛ چنانکه بهتمامی، گستره این مجموعه بهظاهر نابههمپیوسته را دربربگیرد، بدیهی به نظر میرسد. بر اين اساس، روند تعريفپردازي دين از سوي انديشمندان ديني را ميتوان رويكردي اصولي به مطالعات دين دانست كه اهالي تفكر را در تمام حوزههاي مربوط به دين، ناخواسته به اين سو ميكشد. حال، با توجه به آنچه گفته شد، میتوان بهخوبی، صعوبت کار را دریافت که نوعی خودتکلّفیِ گریزناپذیر، در ورای آن نهفته است. من در کتاب مذکور، دین را چنین تعریف کردم:
دين، نمود يا جلوه ماورای طبيعت در وجود يا انديشهای تنزليافته است که عقيده، روح و جسم انسان را به تسخير خود درمیآورد. (زحمتکش، 1388: 138)
حال آيا بهواقع با چنين تعابيري ميتوان به غایت دين دست يافت؟ هرچند بهیقین، هر کس به ارائه تعریف از دین میپردازد، تعریف خود را اگر نگوئیم کامل، دستکم دقیقتر از تعاریف دیگران میپندارد. تحقیقاً تعابیری از این دست، در سیر پرفصل مطالعات دینی پژوهشگران حوزه دین، بسیار به چشم میخورد. سنتها و مکاتب دینی اندیشمندانی که حیات علمی آنها بهنوعی با شناخت مذهب گره خورده است، سرشار از رویکرد تعریفی به دین است که هر کدام از زاویهای خاص بدان مینگرد. نخستین کوشش را در این مسیر، مردمشناسان و جامعهشناسان انجام دادند. ادوارد تایلر به گواهی تاریخ، اولین کسی بود که دین را تعریف کرد و آن را «اعتقاد به موجودات روحانی» (the belief in spiritual beings) دانست (Tylor, 1903: 424). ساختار این تعریف سهجزئی، از اساس، مورد مناقشه جدّی است؛ بهگونهای که همه اجزای آن، در نسبتی نهچندان نزدیک با آنچه ما از دین میشناسیم، قرار دارد.
انحصار دین به باورداشت و غفلت ورزیدن از کنشهای دینی، مهمترین نقدی است که میتوان بر تعریف تایلر وارد دانست. بهراستی، این تعریف را چهگونه میتوان بر مفهوم «کرمه» (نظام کنش و واکنش) و چرخه «تناسخ» در ادیان هند و با روایتی دیگر، در ادیان قدیم ایران، غیر از زردشت، تطبیق داد؟ در آئين هندوان، مسئلة معاد در پيوندي تنگاتنگ با گزاره تناسخ است. به موجب اين فرآيند، روح همواره در دولاب «سمساره» (چرخه زادمرد) گرفتار میباشد. بر اين اساس، هر نفس انساني بنا به كردار گذشته خود كه از آن به «كرمه» تعبير ميشود، حيات بعدي خود را برميگزيند. اين حيات جديد به ميزان آلودگي كرمه بستگي دارد. انسان ميتواند با انجام اعمال نيك و توجه به شعائر ديني، كرمه خود را از آلودگي بيشتر محافظت نمايد و بالتبع، در زندگي پسين از جايگاه بهتري برخوردار شود؛ مثلاً در قالب يك «كشتريه» (يكي از اعضاي خاندان سلطنتي) يا «برهمن» (روحاني) ظاهر گردد. اين چرخه بايد آنقدر تكرار شود تا آنكه فرد از دولاب سمساره نجات يافته و به مرحله فناي محض؛ يعني نيروانا برسد.
تایلر در تأمّلات دینی خود، اساساً کارکردگرا بود و به دین، با رویکردی نمادین مینگریست؛ بدان معنا که مظاهر دین را فاقد واقعیت میدانست و کارآمدی آن را تنها از این جهت میدانست که میتواند مردمان را آرام کند؛ نه آنکه واقعاً آنها به چیزی باور داشته باشند که وجود دارد. به کار رفتن مکرّر واژه «Symbol» (نماد) در سنت دینی تایلر، بر این معنا دلالت دارد که وی اثر مثبت دین را صرفاً در استفاده بهموقع از نمادهای تهی از واقعیت میداند. در پهنه چنین باورداشتی، میتوان این ثمره عینی را دریافت که دین تا زمانی خوب است که کارکرد داشته باشد، اما موقعی که بتوانیم گزارههای دیگری را جایگزین آن کنیم که همان کارکرد را در زندگی ما ایفاء نماید، دیگر از دین بینیاز میشویم؛ مانند آنکه فرویدِ روانشناس و اگوستکنتِ جامعهشناس، در چنین محملی، سر به عصیان برداشته و هنر و جامعهشناسی را به جای دین مینشانند. چنین رویکرد انحصارگرایانهای به دین، باعث شد تا نوتایلریها، رهیافت نمادین و کارکردگرایانه تایلر و همگنان او را نظیر فریزر، مورد انتقاد جدّی قرار دهند.
در این میان، معرکه آرایی که در گستره دینپژوهی، در مورد معرفی نخستین صورت دین، شکل گرفته است، بسیار جالب توجه میباشد. بر این اساس، تایلر خود، اصطلاح «آنیمیزم» (Animism) را ابداع میکند که ناظر بر مفهوم «جاندارانگاری همه موجودات؛ اعم از زنده و مرده و ساکن و متحرّک» است. اگوستکنت نیز بسان او میاندیشد. فروید، اسمیت و دورکهیم نیز نخستین ظهور دین را در حیات بشر، به شکل «توتمیزم» (Totemism)؛ یعنی «احساس الفت و نزدیکی با حیوانات و اشیاء بیجان»، تصویر میکنند. اسپنسر، آن را «نیاکانپرستی» دانسته و فریزر هم آن را «جادو» میپندارد (جهت مطالعه بیشتر رک.به: همیلتون، 1390: 125-43). آنچنان که آشکار است، این تعابیر، همگی ریشه در افکار الحادی و مادهباورانه اندیشمندان دینی غرب دارد که دین را از این منظر نگریسته، پس آنگاه به تعریف و واژهیابی دین میپردازند.
غیر از تعریف پیشگفته از تایلر، تعاریف دیگری نیز از دین وجود دارد که هر کدام بهنوبه خود، به بخشی از حقیقت دین اشاره دارد. جای شگفتی نیست که بسیاری از این تعاریف، در پیوند با اصطلاح نوپدید «تجربه دینی» (Religious Experience) که ظاهراً نخستین بار شلایرماخر، فیلسوف آلمانی سده هجدهم و نوزدهم، آن را به کار برد، شکل گرفته است. بر این اساس، شاید گزاف نباشد، اگر بگوئیم واژهشناسی دین در اندیشه دینی معاصر، بیش از هر مفهومی، با گزاره تجربه دینی گره خورده است. البته تعريف تجربه ديني، كار چندان سادهاي نيست. بسياري نيز چون ويليام جيمز كه كوشيدهاند تا به تعريف جامعي از آن دست يابند، عملاً توفيق چنداني حاصل نكرده و به مفهومپردازي حداقلي بسنده نمودهاند. آنها در نهايت، به نوعي رابطه ميان فرد و تعالي قائل گرديدند كه انگارههاي مشابهي را از اين معنا ميتوان در كلام انديشمنداني؛ بسان كانت، اوتو، بوبر، شلايرماخر، لوتر، الياده و ديگران با الفاظ و عبارات مختلفي؛ مانند سوبليمه، نومينوس، امر قدسي، مقدس و نظاير آنها پيدا كرد.
واژه «تجربه» كه در زبان انگليسي، بدان «Experience» گفته ميشود، ريشهاي هلني داشته و از اهتمام ويژه يونانيان به تجربهگرايي حكايت دارد. اصل يوناني این عبارت؛ یعنی «Empeiria» به معناي «تجربه و آزمايش»، امروزه در زبانهاي اروپايي به اَشكال مختلف مورد استفاده قرار ميگيرد. اين واژه در زبانهاي انگليسي، فرانسوي، آلماني و ايتاليايي، به ترتيب به صورت «Empirical»، «Empirique»، ««Empirisch و «Empirico» و به معناي «تجربي و آزمايشي» درآمده است. لغات Empiricism»»، «Empirisme»، ««Empirismus و «Empirismo» نيز در زبانهاي فوق بر «تجربهگرايي» و «مكتب اصالت تجربه» اطلاق ميگردد. كلمه انگليسي «Experience» كه مأخوذ از «Empeiria» ميباشد، از دو واژة «Ex» (يعني: پيشين و سابق) و «peritus» (از ريشة «per» و «peril» به معناي آزمايششده و تجربهشده) تركيب يافته است. اين كلمه در زبان فرانسوي به همين صورت و در زبانهاي آلماني و ايتاليايي، به ترتيب به صورت «Erfahrung» و «Esperienze» استعمال ميگردد. «Experience» چنانچه معناي انتزاعي خود را از دست بدهد و در معناي تخصصيتري به كار رود، به صورت «Experient» درميآيد. اين واژه، امروزه با برداشتهاي مختلفي كه از آن ميشود، در علوم بسياري؛ نظير هرمنوتيك، فلسفه دين و دينپژوهي كاربرد دارد.
به تعبیر جیمز مارتین در مقاله «تجربه دینی» که در «دایرةالمعارف دین» منتشر شده است، «مفهوم تجربه ديني، در مفاهيم گستردهتري از خود تجربه ريشه دارد و نيز در نظريههاي مربوط به چيزي كه در تجربه بوده و بهخصوص ديني محسوب ميشود، البته اگر اساساً چنين چيزي وجود داشته باشد... قديمترين معاني اين لفظ، ريشه آن را به كلماتي برميگرداند كه فعل آزمون و يا اثبات را با آزمايشي واقعي نشان ميدهند. بعدها اين واژه به نحو عامتر به مشاهده واقعي افعال يا رويدادهايي دلالت پيدا كرد كه رويكرد آن عبارت است از: منبع شناخت يا كيفيت آگاهانه بودن موضوع حال يا موقعيتي و يا آگاهانه بودن آنچه در اثر يك واقعه، تجربه ميشود. بدين لحاظ، تعاريف معتبر و لغتنامهايِ تجربه، معناي اوليه اين كلمه را اينگونه تبيين ميكند: زندگي عيني و واقعي در اثر برخي اتفاقات؛ خوشي يا ناخوشي واقعي و نيز در پي آن، عقيده يا احساسي كه محصول تأثيرات شخصي بيواسطه [از آن اتفاقات] است. معناي ثانوي آن هم اجمالاً و به طور خلاصه، مجموع حوادث آگاهانهاي را شامل ميگردد كه حيات فردي را ميسازند» (Mircea Eliade, 1987, 12: 323).
فردریک شلایرماخر که پایهگذار الهیات لیبرال در تاریخ تفکر مسیحی است، در مقام بازشناسی دین، آن را متمایز از معرفت و عمل پنداشته و اساس مذهب را متعلّق به ساحت احساس میداند. او در کتاب «درباره مذهب؛ گفتارهایی در باب استهزاءکنندگان تربیتشدهاش» مینویسد: اساس ايمان ديني در عواطف و به نحوي خاصتر در احساسي قرار دارد كه به طور مشخص، ديني است. اين احساس را میتوان به نامهاي مختلفي خواند؛ از قبيل «احساس وابستگي مطلق»، «احساس و ذوق امر نامتناهي» و «احساس امر كلي». حيات ديني هم در شكل تعليمي و هم در شكل آئيني خود از اين احساس بنيادي ناشي ميشود. بر چنين احساسي در اصطلاحات مربوط به الهيات، «خداآگاهي» اطلاق ميگردد (Mircea Eliade, 1987, 12: 329; Schleiermacher, 2006: 101).
ویلیام جیمز، روانشناس و فیلسوف پراگماتیست آمریکایی نیز تعریف خود را از دین، بر اساس واکاوی تجربیاتی که عموماً دینی انگاشته شده و گزارشهای آن را حتی میتوان مشافهتاً از برخی افراد خاص سراغ گرفت، عرضه میکند. او در «انواع تجربه دینی»، دین را چنین تعریف میکند: «احساسات، افعال و تجربههاي هر انسان در عالم تنهايي، تا آنجا كه درمييابد ميان او و هر آنچه ممكن است امر الهي پنداشته شود، رابطهاي برقرار است» (James, 1902: 31). این تعریف، در ارتباطی تنگاتنگ با رویکرد تعریفی آلفرد نورث وایتهد، فیلسوف انگلیسی قرار دارد که در کتاب «دین در حال تکوین»، دین را عبارت از آن چیزی میداند كه فرد در عالم تنهايي انجام ميدهد (Whitehead, 1926: 16). جیمز در شخصیتپردازی خود از دین، بیش از هر چیز بر کارکرد وقاربخشی دین تأکید دارد که به اعتدال میانجامد: «اگر شادمانيم، نه نيشخند بزنيم و نه قهقهه سر دهيم و اگر اندوهگينيم، نه فرياد بكشيم و نه ناسزا گوئيم... خداوند از ما تنها اعتدال ميخواهد؛ اين، واقعيتي اساسي است كه فرد احساس كند مجبور است با وقار و متانت برخورد كند، نه آنكه به بدزباني و لودگي بگذراند» (James, 1902: 38).
جیمز در دادههایی که از تجربیات دینی به دست میدهد، برخی اَشکال کلّی تجربه و تشخّصهای دینی را با عناوین «سالمانديشي» و «روان بيمار» و نيز «يكبارزاده» و «دوبارهزاده» نشان میدهد. يكبارزاده، تعبيري ديگر از سالمانديشي است و دوبارهزاده، تعبيري ديگر از روان بيمار. سالمانديشان و يكبارزادگان، كساني هستند كه خود را اهل سعادت و نجات دانسته و توجهي به شرور در عالم ندارند. آنها زندگي آرامي داشته و اساساً هيچ انقلابي در درونشان اتفاق نميافتد؛ رابطه خود را با خدا حسنه ميدانند و به نيكفرجامي خويش اعتقاد راسخ دارند. گروه دوم؛ يعني روانهاي بيمار و دوبارهزادگان بر خلاف گروه نخست، دردها و رنجهاي موجود در عالم را واقعيتي محتوم ميپندارند و نسبت به آن بيتفاوت نيستند. گناه و معصيت در نظر آنها، حقيقتي غيرقابل انكار است؛ از اين رو جسورانه ميكوشند تا در درون خود، تحولي عصيانگر نسبت به وضع موجود پديد آورند. كُنه دينمداري و وقوع تجربه ديني، مربوط به اين گروه است كه در نهايت، ايمان آنها را متحول نموده و به نوگرايي ديني ختم ميگردد. بر اين اساس، دوبارهزادگي كه ماحصل روح و رواني بيمار است، منجر به تولد مجدّد روحاني ميشود.
بنا بر آنچه گفته شد، میتوان به اهمیت و پربسامدیِ واژهشناسی و تعریف دین در پژوهشهای دینی پی برد؛ هرچند ممکن است در این امر، یکسویهنگری، رویکرد غالب اندیشمندان دینی، بهویژه در حوزه مطالعات غرب باشد. با این حال، همچنانکه پیش از این نیز بدان اشارت رفت، گریزی از عطف توجه به آن نیست. این مسئله، محل تأمّل است که نگاه عمده در تعاریف دین، کارکردگرایانه بوده و تنها به جنبههای نمادین دین توجه دارد. در این رهیافت، دین فقط میتواند موجب کاهش آلام و رنجهای ناشی از حیات شده و یا حداقل، آنها را قابل تحمل نماید. بر این اساس، ضروری است ضمن تحلیل نقّادانه انگارههایی اینچنین، جهت تحقیقات دینی را در این عرصه، به سوی معنویتی فراگیر سوق داد که نیاز بشر را به دین، صرفاً به لحاظ کارکرد آن در زندگی مادی و برآوردن نیازهای روحی انسان ننگرد. البته ارزیابی باورداشتهای متفکّران دینی، به گسترهای وسیعتر نیاز دارد که تفاوت نظرات آنها بهخوبی، مشخص شود؛ طوری که مثلاً وجه تمایز نگاه تایلر و جیمز از این رهگذر، بهدقت، تعیین گردیده و اَنظار دینی آنها، هر یک به تناسب جایگاه خود، مورد بررسی قرار گیرد.
کتابنامه
1. زحمتکش، حسین. (1388)، گفتارهایی در مطالعه دین، تهران: انتشارات اطلاعات.
2. همیلتون، ملکم. (1390)، جامعهشناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: نشر ثالث.
3. Eliade, Mircea. (1987), Encyclopedia of Religion, New York: Macmillan publishing company.
4. James, William. (1902), The Varieties of Religious Experience; A Study in Human Nature, New York: Harvard University.
5. Schleiermacher, Friedrich. (2006), On Religion: Speeches to Its Cultured Despisers, translated by John Oman from the third Getman edition in 1893, London: Digital edition.
6. Tylor, Edward Burnett. (1903), Primitive Cuhture, London: Murray.
7. Whitehead, Alfred North. (1926) Religion in the Making, New York: Macmillan publishing company.